اقتصاد مقاومتی
اقتصاد مقاومتی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدیدنشریه الکترونیکی اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانش آموزان شهر بجنورد این نشریه الکترونیکی در نظر دارد با ارائه مطالبی در موضوعات مختلف علاوه بر معرفی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان شهر خراسان شمالی. دانش آموزان را نیز در اقتصاد کشور خود و را های مقابله با تحریم ها راهنمایی کند. لطفا انتقادات وپیشنهادات خودرا جهت هرچه بهتر شدن نشریه الکترونیکی در قسمت نظرات ارائه کنید.

____________________
دسته بندی

نقش دانش آموزان در مقاومت اقتصادی

____________________
آرشیو

3 ارديبهشت 1393

2 ارديبهشت 1393

1 ارديبهشت 1393

____________________
مطالب اخیر

اقتصاد مقاومتی راهکار بی اثر کردن تحریم ها
نماد اقتصاد مقاومتی در تاریخ ایران و داستان ها
احادیث و دانستنی ها از اقتصاد مقاومتی
اقتصاد مقاومتی تنها راه مقابله با تحریم ها
مدیریت مصرف یکی از ارکان اقتصاد مقاومتی
نقش دانش آموزان در اقتصاد مقاومتی
ملت ایران و اقتصاد مقاومتی

____________________
نویسنده

sara

____________________
لینک ها

زندگی سخت

نرم افزار های امنیتی و کاربردی,فایلpdf,موزیک,سخنرانی,کتاب صوتی

دانلود آهنگ های جدید

تمدن ایران زمین

وبلاگ منsms

اقتصاد مقاومتی و تحریم ها

حمل و ترخیص لباس از چین به ایران

حمل و ترخیص لنج دبی

جلو پنجره لیفان ایکس 60

الوقلیون

____________________
لینک ها

gps ماشین ردیاب

دیلایت فابریک

جلو پنجره لیفان ایکس 60


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اقتصاد مقاومتی و آدرس medadekamrang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 9889
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:,

نماد اقتصاد مقاومتی در تاریخ ایران و داستان ها

اين دهكده، يه تعداد مردم داشت كه توش زندگي مي كردند، مردمي كه بعد از مدتها مبارزه با دهكده هاي اطراف و خان هاي ظالم، تونسته بودند اونا رو از اونجا بيرون كنند و خودشون بشن، صاحب نظر و اعتقاد خودشون. يه پير و مراد بزرگوار داشتند كه خيلي دوستش مي داشتند، اون آدم خوب وقتي از اين دنيا رفت به سوي بهشت، براي مردمش يادگاري بزرگي جا گذاشته بود، و اون يادگاري چيزي نبود جز " استقلال و آزادي " از هر جور و ستم.
بعد از رفتنش، يكي از  مريد ها و بهترين شاگرداش شد مراد و بزرگ اين دهكده، كه براي اين كار، نمونه او تو اين ده نبود.
مردم اين ده حق داشتند براي خودشون و دهشون بعضي ها رو بر سر كار بيارند تا امورشون بهتر اداره بشه. پس قوانيني وضع شده بود كه روز هاي خاصي بيان دور هم جمع بشن و كسي رو مسئول رسيدگي به امور اجرايي دهكدشون بكنند.
تو اين مدتي كه اونها از زير بار ظلم دهكده هاي ديگه رها شده بودند، چند تا از اين آدم ها، كه از بين خودشون بودند، شده بودند مأمور رسيدگي به امور مردم، و مردم هم احترامشون رو نگه مي داشتند، اما اين مأمورها، با اين همه احترامي كه داشتند، بعضي وقتها براي اداره كارهايي كه بهشون محول شده بود، به حرف كسي توجه نمي كردند، يا با اطرافيانشون سر چيزهاي بيهوده كه اصلاً به نتيجه اش نمي ارزيد، مي زدند تو سر و كله هم... بعضي تصميماتشون جوري بود كه نه تنها دل مردم دهكده رو رنجش ميداد، بلكه خان هاي دهكده هاي اطراف رو نيز خوشحال مي كرد.
هر چي مراد و بزرگشون بهشون مي گفت: دعواهاتون رو توي ميدون دهكده و جلوي مردم انجام ندهيد،‌ مردم رو ناراحت نكنيد، بشينيد دور هم و مشكلتون رو با هم و دوستانه حل كنيد، با اين كارتون خان هاي ظالم خوشحال ميشن و چشم طمع به دهكده ما مي كنند، به گوششون نمي رفت كه نمي رفت...
هر روز سر يه مسئله تازه، مردم دهكده رو تو ميدون وسط ده جمع مي كردند و شروع مي كردند به زدن حرف هايي كه نه مردم خوششون ميومد و نه بزرگ و مرادشون؛ خان هاي ظالم هم بعضي آدماشون رو فرستاده بودند ببينند كه تو ميدون دهكده چه خبره، وقتي خبرش از طرف اونا به خان هاي ظالم دهكده هاي اطراف مي رسيد، قهقهه خندشون تا دهكده قصه ما مي رسيد، كه مردم و مرادشون رو ناراحت مي كرد...
اين مأمورها كه توسط خود مردم انتخاب شده بودند، بعضي وقت ها خودخواهيشون به حدي ميرسيد كه اصلاً به فكر مردم نبودند، همه فكر و ذكرشون شده بود، " گفتن" چيزهايي كه حتي اگه هم راست بود، هيچ كس نمي تونست بفهه چه نفعي داره فهميدنش؟
هي دو تا طومار از يه جا پيدا مي كردند و جلوي مردم دهكده نشون مي داند، كه: بگم؟؟؟؟ .... و مردم هم كه هميشه بايد حواسشون به دشمنشون باشه و حرفهاي مرادشون رو عمل كنند، حواسشون پرت مي شد، و دشمنشون رو يادشون مي رفت.
خان هاي ظالم از اين مأمورها خيلي خوششون ميومد، آخه همون كاري رو مي كردند كه تو اون دهكده به نفع هيش كس نبود غير خودشون، آدماشون رو فرستاده بودند تو دهكده قصه ما، تا بتونن مردم رو از راه به در كنند، همه قدرتشون رو گذاشته بودند براي پس گرفتن دهكده، تا آزاديش رو ازشون بگيرند، و تو اين كار به آدمهاي خودشون زياد اميد نداشتند بلكه، همه اميدشون به مأمورهايي بود كه از همين دهكده بودند و وظيفه اصليشون يادشون رفته بود...
تعداد كمي از مردم دهكده، به خاطر كارهايي كه آدم هاي دهكده هاي ديگه كردند، گول خوردند و دارن از محدوده امن دهكده قصمون جدا ميشن، خدا كنه مأمور هايي كه وظيفشون نگهداري آزادي و استقلال تك تك آدمهاي اين دهكده و حفظ اين دهكده از هجوم دشمنه، به خودشون بيان...

بياين براي مراد و بزرگ اين دهكده، براي مردم اين دهكده و براي به هوش بودن مأمورهاي اين دهكده هممون از صميم قلب دعا كنيد...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: